
گنجی: نظر رهبر انقلاب این است که احزاب، نیرو تربیت کنند
خبرگزاری - گروه سیاست؛ پرداختن به احزاب در ایران گاهگاهی در فضای سیاسی مطرح بوده اما در سالهای اخیر بیش از هر زمان دیگری موضوع رنگباختن احزاب در سپهر سیاست ایران مورد توجه است؛ اینکه حزب و کار تشکیلاتی به معنای یک کار توسعهیافته و با برنامه، معنا و مفهوم واقعی خود را از دست داده است. آنهایی که سابقه فعالیت حزبی در کارنامه دارند نیز همواره گلایههایی دارند و برخی، فارغ از فضای موجود، در تلاش هستند تا حزب جدید خود را ثبت کنند. با این اوصاف نباید از مزایای فعالیت حزبی چشمپوشی کرد و باید توجه داشت که اگر بتوانیم چند حزب قوی و فعال در کشور داشته باشیم، همواره در فضای رقابت سیاسی، چهرهها برای ایفای نقش مؤثرتر آماده خواهند شد. در چنین شرایطی تصمیمگیریهای کلان از سطح فردی و جناحی فراتر میرود و در بستر تشکیلات منسجم، پاسخگو و برنامهمحور صورت میگیرد. از سوی دیگر، تکیه بر احزاب میتواند فرآیند انتخابات و انتخاب رجل سیاسی را شفافتر و قابل پیشبینیتر کند؛ زیرا در غیاب حزب، شخصیتهای سیاسی بیشتر به صورت فردی و بر پایه روابط یا موقعیتهای مقطعی وارد عرصه میشوند. این امر هم برای جامعه و هم برای نظام تصمیمگیری کشور پیامدهایی دارد.
بنابراین پرسش اصلی این است که چرا با وجود سابقه نسبتاً طولانی فعالیتهای حزبی در ایران، همچنان شاهد ضعف ساختاری و بیاعتمادی عمومی نسبت به احزاب هستیم و چه عواملی موجب شده که جایگاه آنها در نظام سیاسی ما تثبیت نشود؟ در همین رابطه گفتگویی داشتیم با عبدالله گنجی کارشناس سیاسی که در ادامه آماده است.
فضای تحزب در ایران را توصیف کنید؛ با وجود گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب اسلامی، چرا احزاب در ایران نتوانستهاند به نهادهای ریشهدار و اثرگذار تبدیل شوند؟ آیا موانع اصلی در ساختار سیاسی، مانند قوانین یا نهادهای نظارتی، نهفته است یا این مسئله بیشتر ریشه در فرهنگ سیاسی و اجتماعی جامعه دارد؟
بحث تحزب یک معادله چند وجهی است؛ یعنی نمیتوانیم از یک منظر خاص به آن نگاه کنیم؛ از منظر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی قابل بررسی است و این مقوله تحزب در ایران همواره محل بحث و بررسی بوده است. اساس کار این است که ما زیرساخت حقوقی حزب را در کشور داریم و قانون اساسی آن را به رسمیت شناخته است. با این حال، نکته مهم اینجاست که تقریباً تمامی رؤسایجمهور پس از جنگ بهجز آقای خاتمی حیات سیاسی خود را در ابراز برائت از حزب تعریف کردهاند. آنان دوری از حزب را نوعی پرستیژ سیاسی میدانستند؛ بهگونهای که بارها تأکید میکردند «من حزبی نیستم، من گروهی نیستم، من مستقل هستم». احمدینژاد، روحانی نیز بارها چنین موضعی اتخاذ کردهاند. حتی آقای رئیسی برای ثبت نام که به وزارت کشور رفت گفت من مستقل آمدم. آقای هاشمی هم همینطور بود. بنابراین، ارزشگذاری بر تحزب در جمهوری اسلامی عملاً یک ارزشگذاری منفی بوده است. این نگاه ریشه در فرهنگ سیاسی ما دارد. حتی امام خمینی (ره) نیز در آغاز تشکیل حزب جمهوری اسلامی که یاران او حزب را تشکیل دادند، حزب جمهوری اسلامی را منحل کرد البته علت انحلال حزب این بود که کشور تک حزبی بود و امام دوست نداشت ما مثل حزب بعث در سوریه، عراق، شوروی سابق یا کره شمالی تحک حزبی باشیم و حزب جمهوری اسلامی منحل شد.
عامل مهم دیگری که موجب عدم شکلگیری جدی تحزب در ایران شده -که ظهور و بروز جدی ندارد و در هیچ کتابی هم نیامده- این است که نسخه تحزب ما «کپیبرداری» از الگوهای غربی است. فلسفه ایجاد حزب در غرب، ورود به قدرت و کسب جایگاه سیاسی است. یعنی با ایجاد حزب تابلویی بلند میشود که میخواهد وارد قدرت شود؛ فلسفه تحزب همین ورود به قدرت است؛ اما در فرهنگ ایرانی اسلامی، قدرتطلبی امری مذموم و ناخوشایند تلقی میشود. وقتی مردم احساس کنند فرد یا گروهی صرفاً برای دستیابی به قدرت تشکل و حزب ایجاد کرده است، نگاه منفی پیدا میکنند. در فرهنگ ما، دویدن دنبال قدرت، رفتاری ناپسند و حتی «چندشآور» تلقی میشود. به همین دلیل، حتی لابیگری و تلاش برای کسب مسئولیت نیز با واکنش منفی مواجه است. بنابر این توده مردم و سران کشور نگاه مشترکی به تحزب دارند.
برخی احزاب در ایران را به «انتخاباتخانه» تشبیه میکنند که تنها در ایام انتخابات فعال میشوند. آیا این نقد را قبول دارید؟ چه عواملی باعث شده احزاب نتوانند نقش مستمر و پایداری در فضای سیاسی ایران ایفا کنند؟
وقتی که مقایسه ساختار سیاسی ایران با نمونههایی چون فرانسه را داشته باشیم در فرانسه که نماد دموکراسی و تحزب نهادینه به شمار میرود چیزی به نام «نظام» بهعنوان یک مفهوم متمایز از جریانهای سیاسی وجود ندارد مکرون که رئیس جمهور است از یک حزب است و مقابل او هم یک حزب وجود دارد. ما در ایران نظام داریم و جریانهای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا اما در فرانسه نظام وجود ندارد و مردم اگر از رئیسجمهور ناراضی باشند، این نارضایتی به کل ساختار سیاسی تعمیم داده نمیشود و میتوانند در انتخابات بعدی به حزب دیگری رأی دهند؛ اما در ایران، مفهومی به نام «نظام جمهوری اسلامی» فراتر از جریانهای سیاسی تعریف شده است، ممکن است برخی نظام را به تحزب ترجیح دهند و برخی هم بگویند که نظام پَر و بال تحزب را میچیند. از اینرو تحزب در ایران همواره ذیل این «سقف نظام» معنا مییابد و نمیتواند مانور جدی فراتر از سیاستهای کلی نظام داشته باشد؛ مثلاً بگوید در سیاست خارجی چنین برنامهای دارم، همینطور در آموزش و پرورش، اقتصاد و موارد دیگر بخواهد موضوعات ساختار شکنانه بگوید مانند مواضعی که ترامپ میگوید اما در ایران اگر ذیل سیاستهای کلی نظام نباشد اصلاً اجازه فعالیت ندارد و ذیل این سیاستها هم که باشد خودش احساس میکند حرف جدیدی برای گفتن ندارد. چنانکه مسعود پزشکیان نیز در گفتگویی که اخیراً با او داشتیم اشاره کرد: «ما خودمان به تحزب میدان نمیدهیم.» نکته مهم دیگر این است که کشور ما بهصورت خودکار وارد فضای جناحی شده است. جناح در واقع ترکیبی از احزاب است. اما از آنجا که در کشور ما زیرساختهای فکری و معرفتی که زیر ساخت اندیشه است، نسبیگرای، عقلگرایِ غربگرا داریم و همچنین اسلام ذاتی و اندیشه امام و اسلام سیاسی داریم و دیگر اندیشه سوم در ایران شکلگیری نمیگیرد، در ایران دو جریان وجود سیاستورزان ناگزیرند در حوزه اندیشه به یکی از دو نحله اصلی فکری متصل شوند که یکی نسبیگرا است و دیگری ذات گراست و راه سومی در عمل وجود ندارد.
احزاب کوچک بهتنهایی توان بسیج سیاسی ندارند؛ نه منابع مالی کافی در اختیار دارند، نه تریبون مؤثر، نه شبکه اجتماعی گسترده و نه مهارت کافی برای جذب نیرو. از این رو، ناگزیر در قالب جریانهای بزرگتر همافزایی میکنند
زمانیکه روحانیت مبارز تهران تا سال ۱۳۶۶ شکل گرفت، گروهی از طلاب جوان که در موضوعاتی همچون اقتصاد، ولایت فقیه و سیاست خارجی با پیرمردها در این گروه اختلافنظر داشتند، مجموعهای تازه با عنوان «مجمع روحانیون» را بنیان گذاشتند. این دو جریان مادر به لحاظ فکری، زمینهساز پیدایش جناحهای اصلی کشور شدند. بنابراین هر حزبی که بعد از آن شکل گرفت، در نهایت خود را ذیل یکی از این دو جناح اصلاحطلبی یا اصولگرایی تعریف کرد به عنوان مثال میگویند جناح اصلاحات ۲۲ حزب و جبهه اصولگرایی ۱۸ حزب و دلیل این پیوستن روشن است: احزاب کوچک بهتنهایی توان بسیج سیاسی ندارند؛ نه منابع مالی کافی در اختیار دارند، نه تریبون مؤثر، نه شبکه اجتماعی گسترده و نه مهارت کافی برای جذب نیرو. از این رو، ناگزیر در قالب جریانهای بزرگتر همافزایی میکنند. کارکرد اصلی حزب برای آنها گرفتن مجوز قانونی و داشتن تابلوی رسمی است تا در موسم انتخابات بتوانند بهعنوان بخشی از یک جناح وارد عرصه شوند. در واقع، حزب در این ساختار به نوعی «شرکت سهامی قدرت» بدل میشود. برای نمونه، جبهه اصلاحات امروز متشکل از حدود ۴۰ نفر است که همگی دبیران کل یا نمایندگان احزاب عضو این جریان هستند. در مجموع باید گفت ما در ظاهر ساختار حزبی داریم، اما در عمل کشور به دو جریان سیاسی عمده تقسیم شده است؛ درست همانطور که در ایالات متحده تنها جمهوریخواهان و دموکراتها صحنه اصلی سیاست را شکل میدهند.
چرا احزاب ایرانی در چنین وضعیتی گرفتار شدهاند؟ تفاوت دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا در این زمینه چیست و اساساً الگوی مطلوب تحزب در ایران چه باید باشد؟
نظام حزبی در ایران آسیبهای جدی دارد. نخست آنکه منابع مالی احزاب شفاف نیست و مشخص نیست تأمین مالی آنان از کجا صورت میگیرد. در قانون انتخابات تلاش کردند اصلاح کنند هر چند برای صلاحیت افراد این موضوع ارتباطی ندارد و دوم اینکه تحزب در ایران فاقد «پوستاندازی» است؛ به این معنا که افراد دههها در جایگاه دبیرکلی باقی میمانند. برای نمونه، مرحوم عسگر اولادی سالها دبیرکل حزب موتلفه بود یا آقای کواکبیان بیش از ۲۵ سال است که دبیرکل حزب مردمسالاری است. این تداوم، مانع تربیت نسل جدید و ورود جوانان به عرصه مدیریت حزبی میشود چرخه افراد وجود ندارد مثلاً در موتلفه چند عضو زیر ۶۰ سال دارد؟ در نتیجه، حزب در ذهن مردم مترادف با قدرتطلبی و بیمعنایی سیاسی تلقی میگردد. بهجای آنکه تشکیلات حزبی محور باشد، افراد و شخصیتها محوریت مییابند. این پدیده را در یک سرمقاله با عنوان «باند جانشین تحزب» آوردم.
جریان اصلاحطلبی، شیوه انتخاب تشکیلاتیتر است. شورای مرکزی متشکل از حدود ۴۰ نفر بهصورت جمعی تصمیم میگیرد و افراد بر اساس نظر جمع وارد رقابت میشوند. در اینجا «احساس تکلیف فردی» مبنا نیست، بلکه تصمیم تشکیلاتی اصل قرار میگیرد. نمونه آن معرفی پزشکیان بهعنوان نامزد جریان اصلاحات بود که در چارچوب تصمیم جمعی جناح صورت گرفت
روش انتخاب نامزدها در کشور ما عمدتاً بر محور افراد است نه احزاب. به این معنا که فردی که حزبی هم ندارد، اگر در جایی درخشیده، فعالیتی داشته یا خود را نشان داده باشد و سرمایه اجتماعی کسب کرده باشد، به محور انتخاباتی تبدیل میشود. برای مثال، در جریان اصولگرایی معمولاً افرادی همچون آقای قالیباف، آقای زاکانی، آقای جلیلی یا آقای رئیسی مطرح میشوند. سپس متناسب با میزان سرمایه اجتماعی هر یک، برای آنان در انتخابات سهمیه در نظر گرفته میشود. هر کس که راهبردیتر باشد و تأثیر بیشتری در انتخابات داشته باشد، نقش پررنگتری مییابد. بهعبارت دیگر، در این جریان رقابت بر سر میزان نفوذ اجتماعی و توان اثرگذاری است و در جریان اصولگرایی اینطور است اما در جریان اصلاحطلبی، شیوه انتخاب تشکیلاتیتر است. شورای مرکزی متشکل از حدود ۴۰ نفر بهصورت جمعی تصمیم میگیرد و افراد بر اساس نظر جمع وارد رقابت میشوند. در اینجا «احساس تکلیف فردی» مبنا نیست، بلکه تصمیم تشکیلاتی اصل قرار میگیرد. نمونه آن معرفی پزشکیان بهعنوان نامزد جریان اصلاحات بود که در چارچوب تصمیم جمعی جناح صورت گرفت. اما اصولگرایان اینطور نبودند و هر کاندید میگفت من اگر احساس تکلیف نمیکردم حرام بود که وارد عرصه انتخابات شوم. هر چند که در جناح مقابل هم جریان اصلاحطلبی بعدها از آقای پزشکیان عبور میکنند و کاری ندارند که او چه میگوید و سیاستش چیست. مثلاً آقای پزشکیان بر روی غنیسازی ایستاده و جبههای که او را آورده علیه غنیسازی بیانیه میدهد.
با این حال، باید توجه داشت که کارکرد اصلی حزب در اندیشه دینی و حتی در نگاه رهبران جمهوری اسلامی، مقام معظم رهبری هم چنین دیدگاهی داشتند و معتقدند که حزب باید در کشور به صورت شبکه سراسری نیرو تربیت کند؛ نیروهایی که در عرصههای مختلف اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و اداره کشور کارآمد باشند. در غرب اینطور است که وقتی به قدرت میرسند برای همه امور نیرو دارند. اما احزاب کنونی در ایران چنین ویژگیای ندارند. فعالیت آنها محدود به شهرهای بزرگ و مراکز استانهاست و شبکهای مویرگی و فراگیر در سطح ملی ایجاد نکردهاند مثل. حزب موتلفه در خیلی از شهرها شاید پنج نفر هم ندارد؛ به همین دلیل، بسیاری از احزاب در انتخابات تأثیر جدی ندارند؛ بهگونهای که شاید نتوانند بیش از پنج نفر را به مجلس بفرستند. در حالی که در الگوی اسلامی، حزب باید بهعنوان یک نهاد سراسری، کادر تربیت کرده و حضور مؤثر در صحنه داشته باشد. از سوی دیگر، چون تحزب در ایران همواره ذیل «سقف نظام» تعریف میشود، فاقد روحیه هیجانطلبیهای رایج در احزاب غربی و جوامع تودهای است. در چنین شرایطی، اگر حزبی بخواهد با شعارهای تند و جنجالی خود را مطرح کند، مانند برخی اظهارات آقای کواکبیان که به ۱۲۰ نفر از مدیران کشور اتهام زد، بلافاصله با برخورد حقوقی مواجه میشود و در دادگاه محکومش میکنند؛ ناچار باید پاسخگو باشد.
*